گرچه در کشتن عشاق زبون میآید
باری آن شکل ببینید که چون میآید
ای صبا، خاک رهش آر و بینداز به چشم
که بلاها همه زین رخنه درون میآید
گر کنم گریه دل ماندگی، از تست، ای دوست
کین شکایت همه از بخت نگون میآید
دل صیاد کجا سوزد، اگر ناله کند
مرغ بیچاره که در دام زبون میآید
آمدی باز و به نظاره برون آمد دل
لحظهای باش که جان نیز برون میآید
خوشم از گریه خود، گرچه همه خون دل است
زان که بوی تو ز هر قطره خون میآید
تا شبم چون گذرد، آه که بازم در دل
یاد آن سلسله غالیهگون میآید
حذر از گوشه چشمش که ز شوخی خود را
مست میسازد و با سحر و فسون میآید
خسروا، چون سخن اول نشنیدی، ناچار
بکش از دوست بلایی که کنون میآید
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
خون به جوشم ز خط غالیهگون میآید
این بهاری است کز او بوی جنون میآید
عشق را خلوت خاصی است که از مشتاقان
هرکه از خویش برون رفت درون میآید
به تماشای تو ای سرو خرامان ز چمن
[...]
عوض اشک ز نوک مژه خون میآید
با خبر باش دل از دیده برون میآید
مکن ای دل هوس سلسله زلف بتان
که از این سلسله آثار جنون میآید
اضطرابی به دل افتاد حریفان، بیشک
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.