گنجور

 
صائب تبریزی

خون به جوشم ز خط غالیه‌گون می‌آید

این بهاری است کز او بوی جنون می‌آید

عشق را خلوت خاصی است که از مشتاقان

هرکه از خویش برون رفت درون می‌آید

به تماشای تو ای سرو خرامان ز چمن

گل نفس سوخته چون لاله برون می‌آید

 
 
 
امیرخسرو دهلوی

گرچه در کشتن عشاق زبون می‌آید

باری آن شکل ببینید که چون می‌آید

ای صبا، خاک رهش آر و بینداز به چشم

که بلاها همه زین رخنه درون می‌آید

گر کنم گریه دل ماندگی، از تست، ای دوست

[...]

عارف قزوینی

عوض اشک ز نوک مژه خون می‌آید

با خبر باش دل از دیده برون می‌آید

مکن ای دل هوس سلسله زلف بتان

که از این سلسله آثار جنون می‌آید

اضطرابی به دل افتاد حریفان، بی‌شک

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه