گنجور

 
امیرخسرو دهلوی

چو خواهی برد روزی عاقبت این جان مفتون را

گه از گاهی به من بنمای باری صنع بیچون را

تو می کن هر چه خواهی، من نیارم دم زدن زیرا

که گر چه خون کند سلطان، نیارند از پی خون را

نخواهم داد دربان ترا بهر درون زحمت

بسنده ست آنکه بوسم گه گهی دیوار بیرون را

دل من نامه در دست و خون دیده عنوانش

بس از غمازی عنوان برون بر حال مضمون را

شب آمد روز عیشم را و من با سوخته جانی

همی جویم چراغ افروخته آن روز میمون را

نه شبهای من بد روز از اینسان ست بی پایان

ولی یارب، مبادا روز نیک آن زلف شبگون را

تو آن مرغی که آزادی و در دامی نیفتادی

سزد، گر شکرگویی روز و شب بخت همایون را

چو لیلی بیند آن مجنون شراب از خون خود نوشد

به از سنگ ستمگاران نباشد نقل مجنون را

همه کس فتنه شد بر گفته خسرو مگر چشمت

اثر در جاودان هرگز نباشد سحر و افسون را

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
قطران تبریزی

کنون دانم که با مردم بدل میلست گردون را

که بر تخت شهی بنشاند شاهشناه فضلون را

یکی سر بود میران را یکی تاجست شاهان را

یکی مه بود ماهان را یکی مهر است گردون را

یکی از هفت گردونست عالی همتش برتر

[...]

صائب تبریزی

به چشم کم مبین ای کج نظر دلهای پر خون را

که ناز خیمه لیلی است در سر، داغ مجنون را

به مژگان تر من قطره خون را تماشا کن

ندیدی گر به دوش کوهکن تمثال گلگون را

نظربندست عاشق رو به هر جانب که می آرد

[...]

مشاهدهٔ ۴ مورد هم آهنگ دیگر از صائب تبریزی
واعظ قزوینی

گرفتم در نظر، هر جا شدم، آن قد موزون را

خیابان کردم از یک سرو، بر خود کوه و هامون را

مربی گر نباشد آفتاب طلعت لیلی

که میسازد نگین حلقه اطفال مجنون را

تلاش خودشناسی، شیوه آزادگان باشد

[...]

جویای تبریزی

نصیبی گر زسوز سینه ام می بود مجنون را

زابر چشم تر دریای خون می کرد هامون را

دمی گر پشتگرمی از بسوی باده می دیدم

سبک می کردم از بار خرد دوش فلاطون را

نماید از پس تسخیر عالم خسرو حسنت

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه