هر سر که به سودای تو از پای در آمد
از خاک کف پای تواش تاج سر آمد
دست از همه خوبان جهان شست به پاکی
چشمم که خیال تواش از دیده در آمد
همچون نفس باد صبا غالیه بر شد
هر دم که به سودای تو از سینه برآمد
سیلاب سرشک از غم هجران توام دوش
تا دوش بد، امروز به بالای سر آمد
گفتم که غم عشق تو بیرون رود از دل
دردا که نرفت آن غم و بار دگر آمد
یارب، چه توان کرد که می خواری و رندی
پیش همه عیب است و مرا این هنر آمد
گر عادت بخت من و خوی تو چنین است
مشکل بود از کلبه احزان به در آمد
سنگ است و سبو عشق تو و قلب سلیمم
بشکست چو زلف تو که بر یکدگر آمد
خسرو ز دم باد سحر می طلبد جان
کز بوی تو جان در دم باد سحر آمد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر از عشق عمیق و بیپایان خود به محبوبش سخن میگوید. او بیان میکند که هر کسی که به عشق او دچار شود، تاج سر او میشود. شاعر ابراز میکند که دست از همه زیباها شسته و تنها به یاد محبوبش زندگی میکند. احساساتش به شدت تحت تأثیر عشق است و اشکهایش به خاطر دوری از محبوب continuously جاری است. علیرغم تلاش برای رهایی از غم عشق، این غم همچنان وجود دارد و نمیتواند از دلش برود. او از سرنوشت خود و درد عشق مینالد و به قدرت و زیبایی محبوبش که بر دل او اثر گذاشته، اشاره میکند. در آخر، تصور میکند که بوی محبوبش در هوای صبحگاه جانش را فرامیخواند.
هوش مصنوعی: هر کسی که بخاطر عشق تو از پا دربیفتد، از خاک پاهای تو، تاجی برای سر خود به دست میآورد.
هوش مصنوعی: از تمام زیباییها و خوبان دنیا چشم پوشیدهام، به خاطر پاکی و روشنی چشمانم که انصافاً تصویر تو دیگر از نظرم محو شده است.
هوش مصنوعی: مانند نسیم ملایم صبحگاهی که هر لحظه عطر خوشی را پراکنده میکند، وقتی که عشق تو در دل من شعلهور است، این احساس نیز از درونم به بیرون میآید.
هوش مصنوعی: در شب گذشته، برای غم فراق تو، اشکهایم به شدت ریخت و امروز این اشکها بر روی سرم جمع شدهاند.
هوش مصنوعی: گفتم که غم عشق تو از دلم برود، اما افسوس که آن غم نرفت و دوباره به دلم برگشت.
هوش مصنوعی: ای خدا، چه کنم که شرابخواری و شیطنت در نظر همه زشت است و من به این کار مهارت دارم.
هوش مصنوعی: اگر سرنوشت من و طبیعت تو اینگونه است، خروج از این وضع دردناک کار دشواری خواهد بود.
هوش مصنوعی: عشق تو مانند سنگی است و دل پاک من را مانند سبو شکست. اینکار چنان بود که زلفهای تو وقتی به هم رسیدند.
هوش مصنوعی: خسرو در هوای صبحگاهی از نسیم دلپذیر صبح درخواست میکند تا جانش را بیاورد، زیرا که رایحهی تو آنقدر معطر است که جان او را در آن نسیم حس میکند.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
تا ز آمدن دوست بر من خبر آمد
گوئی سرم از ناز بخورشید برآمد
چون شاخ گلی بودم پیوسته بی بار
بر من ز گل شادی پیوسته برآمد
روزی همه درد و غم مردم بسر آید
[...]
سلطان جهان در کف پیری شده عاجز
تدبیر شدن کن تو که چون شست درآمد
روزت بنماز دگر آمد بهمه حال
شب زود درآید که نماز دگر آمد
بیچاره تن من که ز غم جانش برآمد
از دست بشد کارش و از پای درآمد
هرگز به جهان دید کسی غم چو غم من
کز سر شودم تازه چو گویم به سر آمد
آن داد مرا گردش گردون که ز سختی
[...]
در راه مرادی صنمی در گذر آمد
رفتار چنان ماه مرا در نظر آمد
شوخی شکری سروقدی قحبککی چست
کز حسن ز خورشید بسی خوبتر آمد
در پیش وی استادم و راهش بگرفتم
[...]
بدرود شب دوش که چون ماه برآمد
ناخوانده نگارم ز در حجره درآمد
زیر و زبر از غایت مستی و چو بنشست
مجلس همه از ولوله زیر و زبر آمد
نقلم همه شد شکر و بادام که آن بت
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.