گنجور

 
امیرخسرو دهلوی

هر سر که به سودای تو از پای در آمد

از خاک کف پای تواش تاج سر آمد

دست از همه خوبان جهان شست به پاکی

چشمم که خیال تواش از دیده در آمد

همچون نفس باد صبا غالیه بر شد

هر دم که به سودای تو از سینه برآمد

سیلاب سرشک از غم هجران توام دوش

تا دوش بد، امروز به بالای سر آمد

گفتم که غم عشق تو بیرون رود از دل

دردا که نرفت آن غم و بار دگر آمد

یارب، چه توان کرد که می خواری و رندی

پیش همه عیب است و مرا این هنر آمد

گر عادت بخت من و خوی تو چنین است

مشکل بود از کلبه احزان به در آمد

سنگ است و سبو عشق تو و قلب سلیمم

بشکست چو زلف تو که بر یکدگر آمد

خسرو ز دم باد سحر می طلبد جان

کز بوی تو جان در دم باد سحر آمد

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
قطران تبریزی

تا ز آمدن دوست بر من خبر آمد

گوئی سرم از ناز بخورشید برآمد

چون شاخ گلی بودم پیوسته بی بار

بر من ز گل شادی پیوسته برآمد

روزی همه درد و غم مردم بسر آید

[...]

عنصرالمعالی

سلطان جهان در کف پیری شده عاجز

تدبیر شدن کن تو که چون شست درآمد

روزت بنماز دگر آمد بهمه حال

شب زود درآید که نماز دگر آمد

مسعود سعد سلمان

بیچاره تن من که ز غم جانش برآمد

از دست بشد کارش و از پای درآمد

هرگز به جهان دید کسی غم چو غم من

کز سر شودم تازه چو گویم به سر آمد

آن داد مرا گردش گردون که ز سختی

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از مسعود سعد سلمان
سوزنی سمرقندی

در راه مرادی صنمی در گذر آمد

رفتار چنان ماه مرا در نظر آمد

شوخی شکری سروقدی قحبککی چست

کز حسن ز خورشید بسی خوبتر آمد

در پیش وی استادم و راهش بگرفتم

[...]

انوری

بدرود شب دوش که چون ماه برآمد

ناخوانده نگارم ز در حجره درآمد

زیر و زبر از غایت مستی و چو بنشست

مجلس همه از ولوله زیر و زبر آمد

نقلم همه شد شکر و بادام که آن بت

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از انوری
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه