امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۶۲

سرو را با قد تو هستی نیست

میلش الا به سوی پستی نیست

در دهان و میانت می بینم

نیستی هست، لیک هستی نیست

گاه گاهم به قبله بودی روی

تا تو در پیش من نشستی، نیست

زهد با عشق در نیامیزد

بت پرستی خداپرستی نیست

برگ صبری که پیش از اینم بود

سرو من تا تو برشکستی، نیست

تا ترا دست جور بر سر ماست

کار ما جز که زیردستی نیست

مستی گفتی ز عشق خسرو را

عشق دیوانگی ست، مستی نیست