گنجور

 
امیرخسرو دهلوی

این جفا کارییت که نو به نو است

مگر این جان کشته را درو است

چون ترا نیست نیم کنجد شرم

گفت من نزد تو به نیم جو است

چشم بر کشتنم گماشته ای

چه کنم گوش تو سخن شنو است

شد عنانم ز دست چه توان کرد؟

توسن صبر نیک تیز دو است

عقل با مرهمی فروخته شد

جان مسکین به یک نفس گرو است

سر به خاکت ببینم و پس ازین

زنده مانم بدانک عمر نو است

خسروا، لشکر خطش بدوید

دل نگهدار، وقت زاغ رو است

 
 
 
اوحدی

این گنه را که عذر داند خواست؟

وین تحکم به مذهب که رواست؟

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از اوحدی
جامی

توسنت را رکاب ماه نو است

در رکاب تو مه پیاده رو است

از عنان تو باز می ماند

مسرع وهم اگرچه تیزدو است

طاق گردون که پیشتر بستند

[...]

مشاهدهٔ ۳ مورد هم آهنگ دیگر از جامی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه