گنجور

 
امیرخسرو دهلوی

رخ تو نور دیده قمر است

لب تو سرخ رویی شکر است

با تو، ای یکسر آمده به دلم

که کند شرکتی، گدا و سر است

کار دیگر مکن، مکن شوخی

زانکه، ای شوخ کار تو دگر است

گر ز پای خودم دهی خاکی

خاک پای تو سرمه بصر است

زار زار از غم تو می میرم

چون نه زور است بنده را نه زر است

نظری کن کز آن دو چشم سیاه

دیده در انتظار یک نظر است

بنده خسرو در آرزوی لبت

نمک تو که نیش در جگر است

 
 
 
مهستی گنجوی

طفل اشکم مدام در نظر است

چه توان کرد‌؟ پارهٔ جگر است

می‌رود یار و مدعی از پی

خوب و زشت زمانه در گذر است

مجیرالدین بیلقانی

نیکویی کن شها که در عالم

نام شاهان به نیکویی سمر است

یک صحیفه ز نام نیک ترا

بهتر از صد خزانه گهر است

ادیب صابر

هیچ نعمت چو زندگانی نیست

به خوشی نزد هر که جا نور است

منم آن کسی که زندگانی من

بی تو از روز مرگ تلخ تر است

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه