گنجور

 
امیرخسرو دهلوی

دامن گل ز ابر پر گهر است

باغ را زیب و زینت دگر است

غنچه بر باد داد دل، چو گشاد

چشم بر گل که مو به روی فر است

به یکی جام کش رسید از دور

نرگس افتاده مست و بی خبر است

همه از سرو می برد بلبل

نیک یکبارگی بلند پر است

هر چه تسخیر کیف یحیی الارض

خواند بلبل به خط سبزه در است

گل ورق راست کرده از شبنم

مهره آن ورق همه گهر است

دوستان را کنون ز بهر نشاط

جانب باغ و بوستان گذر است

ورق گل اگر لطیف افتاد

خط سبزه ازان لطیف تر است

نرود سوی باغ خسرو، ازآنک

باغ او بزم شاه نامور است

 
 
 
مهستی گنجوی

طفل اشکم مدام در نظر است

چه توان کرد‌؟ پارهٔ جگر است

می‌رود یار و مدعی از پی

خوب و زشت زمانه در گذر است

مجیرالدین بیلقانی

نیکویی کن شها که در عالم

نام شاهان به نیکویی سمر است

یک صحیفه ز نام نیک ترا

بهتر از صد خزانه گهر است

ادیب صابر

هیچ نعمت چو زندگانی نیست

به خوشی نزد هر که جا نور است

منم آن کسی که زندگانی من

بی تو از روز مرگ تلخ تر است

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه