دامن گل ز ابر پر گهر است
باغ را زیب و زینت دگر است
غنچه بر باد داد دل، چو گشاد
چشم بر گل که مو به روی فر است
۳
به یکی جام کش رسید از دور
نرگس افتاده مست و بی خبر است
همه از سرو می برد بلبل
نیک یکبارگی بلند پر است
هر چه تسخیر کیف یحیی الارض
خواند بلبل به خط سبزه در است
۶
گل ورق راست کرده از شبنم
مهره آن ورق همه گهر است
دوستان را کنون ز بهر نشاط
جانب باغ و بوستان گذر است
ورق گل اگر لطیف افتاد
خط سبزه ازان لطیف تر است
نرود سوی باغ خسرو، ازآنک
باغ او بزم شاه نامور است