امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۵۲

دامن گل ز ابر پر گهر است

باغ را زیب و زینت دگر است

غنچه بر باد داد دل، چو گشاد

چشم بر گل که مو به روی فر است

۳

به یکی جام کش رسید از دور

نرگس افتاده مست و بی خبر است

همه از سرو می برد بلبل

نیک یکبارگی بلند پر است

هر چه تسخیر کیف یحیی الارض

خواند بلبل به خط سبزه در است

۶

گل ورق راست کرده از شبنم

مهره آن ورق همه گهر است

دوستان را کنون ز بهر نشاط

جانب باغ و بوستان گذر است

ورق گل اگر لطیف افتاد

خط سبزه ازان لطیف تر است

نرود سوی باغ خسرو، ازآنک

باغ او بزم شاه نامور است