گنجور

 
امیرخسرو دهلوی

شاخ گل از نسیم جلوه گر است

وقت گلبانگ بلبل سحر است

خار پهلوی گل نشاند، زآنک

خون بسته ز بهر نیشتر است

باغ در رقص و جنبش است، زآنک

بانگ بلبل به گوشهای در است

چون که پیوند توست گل، ای خار

نیش در حق او نه از هنر است

آخر، ای گل، نگر ز چندین سیم

که ترا یک دو سه قراضه زر است

خلق را یاد می دهد ز شراب

آنکه از لاله کوه کاسه گر است

لاله از می پیاله می گیرد

آنکه پیمانه پر شود دگر است

غنچه را بین فراهمی دهنش

گوییا بوسه جای آن پسر است

چشم مستت کشنده ایست عجب

خواب مستیش ازان کشنده تر است

ساقی من روانه کن از کف

کشتی من که عمر بر گذر است

باغ داد از نشاط و عیش خبر

ای خوش آن کس که مست و بی خبر است

باغ در رقص آمد، ای خسرو

بانگ بلبل به گوشهای در است

 
 
 
مهستی گنجوی

طفل اشکم مدام در نظر است

چه توان کرد‌؟ پارهٔ جگر است

می‌رود یار و مدعی از پی

خوب و زشت زمانه در گذر است

مجیرالدین بیلقانی

نیکویی کن شها که در عالم

نام شاهان به نیکویی سمر است

یک صحیفه ز نام نیک ترا

بهتر از صد خزانه گهر است

ادیب صابر

هیچ نعمت چو زندگانی نیست

به خوشی نزد هر که جا نور است

منم آن کسی که زندگانی من

بی تو از روز مرگ تلخ تر است

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه