گنجور

 
امیرخسرو دهلوی

شب گذشته ست و اول سحر است

بانگ بلبل به می نویدگر است

وقت او خوش که در چنین وقتی

باده بر دست و نازنین به بر است

کشتی باده نه به کف، باری

عمر ازینسان رود چو بر گذر است

چند گویی که مست و بی خبری

هر که او مست نیست بی خبر است

صرفه خشک زاهدان را باد

هر چه ما راست در شراب تر است

ساقیا، غوطه ده مرا در می

که می آشام شعله در جگر است

گر چه بد مستی است عیب حریف

کندن ریش محتسب هنر است

گر به میخانه مفسدان شراب

پادشاهند، بنده خاک در است

خسروا، چند از گنه ترسی

رو که عفو خدای معتبر است

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
مهستی گنجوی

طفل اشکم مدام در نظر است

چه توان کرد‌؟ پارهٔ جگر است

می‌رود یار و مدعی از پی

خوب و زشت زمانه در گذر است

مجیرالدین بیلقانی

نیکویی کن شها که در عالم

نام شاهان به نیکویی سمر است

یک صحیفه ز نام نیک ترا

بهتر از صد خزانه گهر است

ادیب صابر

هیچ نعمت چو زندگانی نیست

به خوشی نزد هر که جا نور است

منم آن کسی که زندگانی من

بی تو از روز مرگ تلخ تر است

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه