آمد آن یاری که در دل جای اوست
راحت جان صورت زیبای اوست
آشنایی تازه کرد این سرکه او
ز آشنایان قدیم پای اوست
یک قبا جانم که از تن رفته بود
دیدم آنگه در ته یک تای اوست
لذت خو کرده خود باز یافت
دل که بد خو کرده حلوای اوست
خارها بس نیش سختم می زنند
گر چه ناوک رسته خرمای اوست
بر دلم کوه و غم و دل بر قدش
وه چه بارست اینکه بر بالای اوست
خسروا، گر دل ستد، تو در بمان
گیتی آن داند که آن کالای اوست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
جمله عالم فتنه و غوغای اوست
در همه جا منزل و مأوای اوست
خسروی کافاق زیر رای اوست
افسر خورشید خاک پای اوست
دوزخ و جنت همه اجزای اوست
هرچه اندیشی تو او بالای اوست
عالمی آشفته سودای اوست
پاک از این بد گوهران دریای اوست
هرچه بینی صورت اسمای اوست
هر که یابی غرقهٔ دریای اوست
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.