گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
امیرخسرو دهلوی

صفتی ست آب حیوان، زدهان نوشخندت

اثری ست جان شیرین، ز لبان همچو قندت

به کدام سرو بینم که ز تو صبور باشم

که دراز ماند در دل هوس قد بلندت

به خزان هجر مردم، چه کمت شود که ما را

به غلط گلی شکفتی ز دهان نوشخندت

منم و هزار پیچش ز خیال زلف در دل

به کجا روم که جانم رهد از خم کمندت

به رهت فتاده مردم روشی نما به جولان

که چو مردنی ست باری به ته سم سمندت

ز تو دور چند سوزم به میان آتش غم

همه غیرتم ز عود و همه رشکم از سپندت

کن اشارتی چو شاهی که برند بند بندم

که ز لطف این سیاست برهم مگر ز بندت

بزن، ای رفیق، آتش که اثر نماندم تا

تو رهی ز مالش، من، من سوخته ز بندت

مپز این خیال خسرو که به عشق در نمانی

بود ار چه زاهل شهری شب و روز ریشخندت