صفتی ست آب حیوان، زدهان نوشخندت
اثری ست جان شیرین، ز لبان همچو قندت
به کدام سرو بینم که ز تو صبور باشم
که دراز ماند در دل هوس قد بلندت
به خزان هجر مردم، چه کمت شود که ما را
به غلط گلی شکفتی ز دهان نوشخندت
منم و هزار پیچش ز خیال زلف در دل
به کجا روم که جانم رهد از خم کمندت
به رهت فتاده مردم روشی نما به جولان
که چو مردنی ست باری به ته سم سمندت
ز تو دور چند سوزم به میان آتش غم
همه غیرتم ز عود و همه رشکم از سپندت
کن اشارتی چو شاهی که برند بند بندم
که ز لطف این سیاست برهم مگر ز بندت
بزن، ای رفیق، آتش که اثر نماندم تا
تو رهی ز مالش، من، من سوخته ز بندت
مپز این خیال خسرو که به عشق در نمانی
بود ار چه زاهل شهری شب و روز ریشخندت
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به توصیف زیبایی و جذابیت یک معشوق میپردازد. شاعر از ویژگیهای ظاهری و درونی معشوق سخن میگوید و احساسات عمیق خود را نسبت به او ابراز میکند. او از درد و رنج دوری از معشوق صحبت میکند و به توصیف عشق و دلبستگیاش میپردازد. همچنین، شاعر به ناتوانی خود در فرار از این عشق اشاره میکند و میخواهد که معشوق به او نگاهی کند تا از این بندهای عاشقی آزاد شود. در نهایت، شاعر بر این باور است که عشق میتواند او را به آتش بکشد و هیچ راهی برای نجات وجود ندارد.
هوش مصنوعی: آب حیات، حالتی شاداب و زنده کننده دارد، و لبخند تو تأثیری عمیق و شیرین بر جان میگذارد، درست مانند شیرینی قند.
هوش مصنوعی: به کدام درخت بلند میتوانم نگاه کنم که به خاطر تو شکیبا باشم، در حالی که آرزوی قد بلندیات در دلم مانده است؟
هوش مصنوعی: در دوران جدایی و غم، چه چیز کم میشود وقتی که تو به اشتباه از لبخند شیرین خود بوی گلی را به ما هدیه میدهی.
هوش مصنوعی: من تنهایم و هزاران فکر و خیال دربارهی زلفهای تو در دل دارم. نمیدانم به کجا بروم که جانم از دام تو رهایی پیدا کند.
هوش مصنوعی: اگر در مسیر تو افرادی در حال افتادن هستند، نشان بده که چگونه باید با قدرت و شجاعت پیش برویم، زیرا زندگی زودگذر است و باید با جدیت ادامه دهیم.
هوش مصنوعی: به خاطر دوری تو، در میان آتش غم سوزانده میشوم. تمام غیرت من از عود و همه حسادت من از وجود توست.
هوش مصنوعی: اگر اشارهای بکنی مانند یک شاه، بندهای مرا بگسلی، چون به لطف این تدبیر، راهی جز گسستن ز بند تو نمیبینم.
هوش مصنوعی: بزن، دوست عزیز، آتش را روشن کن؛ چرا که من دیگر أثری از خود ندارم. وقتی تو از این روابط آزاد شوی، من که به خاطر تو سوختهام، همچنان در بند تو هستم.
هوش مصنوعی: نگذار این فکر تو را در ناراحتی نگه دارد که عشق تو را فراموش خواهد کرد، حتی اگر دیگران شب و روز تو را مسخره کنند.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
دل هر که صید کردی نکشد سر از کمندت
نه دگر امید دارد که رها شود ز بندت
به خدا که پرده از روی چو آتشت برافکن
که به اتفاق بینی دل عالمی سپندت
نه چمن شکوفهای رست چو روی دلستانت
[...]
چه شتابی از پی من تو که رنجه شد سمندت
که من آمدم در این دشت که اوفتم به بندت
تو نکو پسندی و من چه کنم که تا پسندت
نشوم، نگو نگردم من و لایق کمندت
تو اگر ملولی از من، سر خویشتن بگیرم
[...]
به کمانِ ابروان بست دو زلف چون کمندت
که زنی به تیرش آن دل که گریخته ز بندت
نه عجب سپند گر سوخت عجب از آنم
که گرفته خو به آتش زچه خال چون سپندت
به خدا گلی نماند بر روی دلفریبت
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.