گنجور

 
امیرخسرو دهلوی

هر مژه از غمزه خون ریز تو ناوک زنی ست

کاندرون هر جگر زان زخم ناوک روزنی ست

چشمت آفت، غمزه فتنه، خط قیامت، رخ بلاست

آشنایی با چینن خصمان نه حد چون منی ست

جان که زارم می کشد از یاد چون تو دوستی

جان من از تو چه پنهان آشکارا دشمنی ست

چشم ار بی تو جهان بیند، بگیرش عیب، از انک

خیره بی دیده آلوده تر دامنی ست

ساقیا، گرمی خورم بی تو نگویی کان می است

مردنم را شربتی و آتشم را روغنی ست

ای که در گریه زنی طعنم که این خونابه چیست

بر گذر زین سیل تند من، قوی مردافگنی است

اندر آن مجلس که خود را زنده سوزند اهل عشق

ای بسا مرد خدا کو کمتر از هندوزنی ست

عندلیبان را غذای روح باشد بوی گل

مرغ دشت است آن که عاشق بر جو و بر ارزنی ست

هر شبی خسرو که کوبد سینه در کویت به درد

زیر دیوار تو، سلطان، پاسبان چوبک زنی ست

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
ناصر بخارایی

صبحدم بر آستانش بیدلی خوش می‌گریست

کس نگفتش کز کجائی، خون دل از بهر چیست

دهر چون گل می‌نشاند هر دمم در خاک و خون

خاک خواری بر سر من، این چه عمرست، این چه زیست

در شب هجران به شمعی صحبتم افتاده بود

[...]

شیخ بهایی

حزنی این عشق است نی افسانه چندین شکوه چیست؟

لب به دندان گیر و دندان بر جگر نه باک نیست

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از شیخ بهایی
کلیم

زاری بلبل ز شوق گل بود پوشیده نیست

سبزه را مژگان تر یارب ز شوق نام کیست

صائب تبریزی

گفت‌وگوی اهلِ غفلت، قابلِ‌تأویل نیست

خوابِ پای خفته را، تعبیرکردن، مشکل است!

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از صائب تبریزی
سیدای نسفی

شب که در پیمانه می می ریختم از بهر زیست

بی لب لعلت صراحی وار چشمم خون گریست

باعث نارفتن کویت نمی پرسی که چیست

گر نمی آیم به سوی بزمت از شرمندگیست

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه