گل آمد و همه در باغ با می و جامی
من و خرابه هجر و غم گل اندامی
هوای دیدن گل شد، روا مدار، ای دوست
که بی رخت گذرانم چنین خوش ایامی
ز جام خویش فرو ریز جرعه ای به سرم
که سرخ روی شوم، گر نمی دهی جامی
یکی خبر به گل نو همی رسان، ای باد
که مرد بلبل و تو در شکنجه دامی
چنین که صبح سعادت همی دمد ز رخت
چه باشد ار دل ما را سحر کنی شامی
خوشم من ار چه که درد نهفته در دل هست
که بی کرشمه درین دل نمی زنی گامی
چه پوست باز کنم با تو داغ پنهان را
که هست سوخته جانی کشیده در جامی
دلی که پیش رخت لاف صبر زد مرده ست
که هیچ زنده نگیرد به آتش آرامی
بود فضول خریداری تو از خسرو
به جان عمر که این نسیه است و آن وامی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این غزل، شاعر با استفاده از تصاویر زیبا و احساسات عمیق، به بیان عشق و فراق میپردازد. او در آغاز از زیبایی گلی در باغ یاد میکند و حالتی از شادی و نوشیدن شراب را در کنار آن تصویر میسازد. با این حال، احساس غم و جدایی از محبوب نیز در دل او وجود دارد. شاعر به دوستش میگوید که دیدن محبوبش ضروری است و بدون او روزها مانند گذشته خوشایند نخواهد بود. او همچنین از درد و رنجی که به خاطر جدایی احساس میکند، صحبت میکند و میگوید که این درد در دلش نهفته است. شاعر در پایان به رابطهاش با محبوب اشاره میکند و به ناپایداری زندگی و عشق میپردازد، به طوری که عشق را به عنوان نوعی قرض و بدهی توصیف میکند.
هوش مصنوعی: گل به باغ آمده و همه در حال خوشگذرانی و نوشیدن شراب هستند، اما من در خرابهای تنها و غمگین، به یاد آن گل زیبایی که از دست دادهام، نشستهام.
هوش مصنوعی: دوست من، نگذار که آرزوی دیدن گلهای زیبا به وجود بیاید، زیرا با نبود تو، نمیتوانم این ایام دلانگیز را سپری کنم.
هوش مصنوعی: از جام خود جرعهای به سرم بریز تا به رنگ سرخ درآیم، اگر جامی به من نمیدهی.
هوش مصنوعی: باد را خبر ده که بلبل در درد و رنج افتاده است و تو در این حال در باغ گل تازه مشغول هستی.
هوش مصنوعی: وقتی صبح خوشبختی از چهرهات روشن میشود، چه اهمیت دارد اگر دل ما را شبانه، سحرگاهی تازه کنی؟
هوش مصنوعی: من خوشحالم حتی اگر در دل درد نهفتهای داشته باشم، چون اگر حالم خوب نباشد، تو با زیباییات قدمی در دل من برنمیداری.
هوش مصنوعی: چه پوششی را قرار است بکنم تا داغی که در وجودم پنهان است را نشان دهم؟ که این درد جانکاه در دل من مانند آتش سوزانده و در جامی از خاطرات باقی مانده است.
هوش مصنوعی: دل کسی که در برابر زیباییات ادعای صبر میکند، در واقع مرده است؛ زیرا هیچ چیز نمیتواند به آتش عشق تو آرامش بخشد.
هوش مصنوعی: شما با این خرید، عمده ارزش زندگیتان را از دست میدهید، چون این یک معامله موقتی است و آنچه میدهید، به صورت بدهی خواهد ماند.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ز بامداد درآورد دلبرم جامی
به ناشتاب چشانید خام را خامی
نه بادهاش ز عصیر و نه جام او ز زجاج
نه نقل او چو خسیسان به قند و بادامی
به باد باده مرا داد همچو که بر باد
[...]
نه از ره ست که گوییم کبک خوش گامی
که کبک قهقهه بر خود زند چو بخرامی
ز شرم سر به گریبان فرو برد غنچه
اگر به باغ روی، کان چنان گل اندامی
چو ذره زیر و زبر می شوند مشتاقان
[...]
اگر بروی ترش کار فقر راست شدی
کدوی سرکه بدی با یزید بسطامی
و گر بخرقه ازرق تمام گشتی کار
تغار نیل بدی شیخ احمد جامی
و گر برقص کسی شهره و علم بودی
[...]
گر آفتاب نباشد تو ماه چهره تمامی
که آفتاب بلندی چو بر کناره ی بامی
کنون تو سرو خرامان بگاه جلوه ی طاوس
هزار بار سبق برده ئی بکبک خرامی
گرم قبول کنی همچو بندگان بارادت
[...]
چو گل به لطف نو زد ان نازک اندامی
درید پیرهن نیکوئی به بد نامی
دلم به شام سر زلف توست و میترسم
که باز بشکنی این آبگینه شامی
یکی که میبرد آرام دل به شیوه چشم
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.