گنجور

 
امیرخسرو دهلوی

یک ره بکن ز غمزه خونین اشارتی

کافتد ز فتنه در همه آفاق غارتی

چندین به شهر دزدی دلها کجا شود؟

در دیده گر ز چشم تو نبود اشارتی

آن را که می کشی، به ازین نیست خونبهاش

از سر کنیش زنده، گر آیی زیارتی

گر بی رخت عمارت عمرم کند سپهر

بادا خراب، یارب ازینسان عمارتی

گویند دوست وعده به شمشیر می کند

آن بخت کو که یابم از ایشان بشارتی

من وصف آن جمال چگونه کنم که هیچ

فیروزمند نیست بر آنم عبارتی

عشق آتش است، خسرو، اگر سوزدت مرنج

دانی که آتشی نبود بی حرارتی

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
کمال‌الدین اسماعیل

ای قاصر از ستایش تو هر عبارتی

آصف نکرد چون تو برونق وزارتی

از مدحت تو روی هنر را طراوتی

وز جود تو ریاض کرم را نضارتی

برده ز رای روشن و از کلک تیره ات

[...]

آشفتهٔ شیرازی

ساقی بده شراب که دارم بشارتی

زآن چشم شد بخوردن خونم اشارتی

چشمان تو مدام بیغمای دین و دل

ترکان اگر زدند بسالی بغارتی

تلخی صبر بر که خوری شربت وصال

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از آشفتهٔ شیرازی
بلند اقبال

ای دل بیا برای تو دارم بشارتی

ابروی یار کرده به قتلت اشارتی

گفتم که بوسه ای ز لبت نذرما نما

دشنام داد لیک به شیرین عبارتی

دادیم جان بهیار و خریدیم بوسه ای

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه