من ندیدم چون تو هرگز دلبری
سرکشی عاشق کش و غارتگری
از تو یک ناز و ز خوبان عالمی
وز تو تیری و ز دلها لشکری
از زمین پنهان بماند آفتاب
گر برآیی بامداد از منظری
من سری دارم که در پایت کشم
گر تو در خوبی نداری همسری
از کجا بر روزگار من فتاد
چون تو سنگین دل بلای کافری
دست نه بر سینه ام تا بنگری
آتش پوشیده در خاکستری
ماند چشمم روز و شب در چارسو
تا مگر ناگه در آیی از دری
من که از خود بر تو غیرت می برم
چون توانم دیدنت با دیگری
هر که دید از چشم خسرو خون روان
گشت هر مو بر تن او نشتری
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
مار را، هر چند بهتر پروری
چون یکی خشم آورد کیفر بری
سفله طبع مار دارد، بی خلاف
جهد کن تا روی سفله ننگری
بافکاری بود در شهر هری
داشت زیبا روی و رعنا دختری
سیرت تو هست عین سروری
صورت تو هست محض صفدری
مملکت چون جسم و تو چون دیده ای
محمدت چون بحر و تو چون گوهری
در علو قدر و در کنه شرف
[...]
باز یوسف را نگر در داوری
بندگی و چاه و زندان بر سری
بدگمانی کردن و حرصآوری
کفر باشد پیش خوان مهتری
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.