گنجور

 
امیرخسرو دهلوی

هر شبم کآهم به عالم دم زدی

آتش اندر خرمن عالم زدی

سوخت جانم را غم و غم سوختی

ذره ای سوز من ار بر غم زدی

گر دلم را دست بودی بر فلک

دیده ای سقفش که چون برهم زدی

زین زبان دانی اگر جم بودمی

آسمانم بوسه بر خاتم زدی

در تن خاکی و سلطانی بدی

خاک پایم آسمان را کم زدی