فسون چشمش ار خوابم نبستی
چرا چشمم چنین در خون نشستی؟
وگر بودی به چشمش مردمی هیچ
بدینسان در به روی من نبستی
ور از خوبان به آسانی شدی دل
ز آه عاشقان آتش بخستی
خوش آن وقتی که گاهی از سر ناز
بدیدی سوی ما و برشکستی
ببازم جان که دل خود بیش از آن برد
مقامر پخته ای من خام دستی
مؤذن چند خوانی در نمازم
چه می خواهی ز چون من بت پرستی
بتا، گر گویمت بوسی ز لب ده
مگیر این بیهده گویی ز پستی
ز تو یک غمزه، وز عشاق شهری
ز تو یک تیر، وز عشاق شستی
رخت را کاش خسرو سیر دیدی
که مردی و ز نادیدن برستی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر دربارهی عشق و درد دل عاشقانه است. شاعر از موانع و دوری معشوق میگوید و از اشکها و رنجهای ناشی از این جدایی صحبت میکند. او با حسرت به زیباییهای معشوق اشاره میکند و به تضاد عاشقی و بیدردی میپردازد. همچنین، شاعر از ناز و غمزههای معشوق میگوید و به احساسات شدید ناشی از عشق خود اشاره دارد. در نهایت، او خواهان توجه و محبت معشوق است و به غمهای خود میپردازد.
هوش مصنوعی: چرا اگر خوابم را مسدود نکردی، چشمت اینقدر قشنگ و جذاب است که مرا به حال نگران و غرق در اندوه انداخته است؟
هوش مصنوعی: اگر تو مردمی بودی در نظر او، هرگز در را به روی من نمیبستی.
هوش مصنوعی: اگر با خوبیها به راحتی دل را تسخیر کردی، از نالههای عاشقان آتش به جان انداختی.
هوش مصنوعی: خوشا آن زمان که گاهی با ناز و زیبایی به سوی ما نگاهی می انداختی و قلب ما را می شکستی.
هوش مصنوعی: من جان خود را فدای دل خود میکنم، زیرا دل من مقام و مرتبهای بالاتر از آن دارد و من هنوز در نادانی و خامی به سر میبرم.
هوش مصنوعی: درنماز من، وقتی که مؤذن اذان میگوید، تو چه انتظاری داری از من که بتپرست هستم؟
هوش مصنوعی: ای معشوقه، اگر به تو بگویم که لبانت را ببوسم، نگران نباش و از این حرفهای بیهوده ناراحت نشو، چون این خواسته از جایگاه پست و ناپسندی ناشی میشود.
هوش مصنوعی: یک نگاه تو مانند گلی است که دل عاشقان را میبرد و تیر عشق تو دلها را مجروح میکند.
هوش مصنوعی: کاش لباس تو را خسرو دیده بود که از غم نبودنت چقدر رنج میبرد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
همه سالِه، به جَشنَ انْدر نِشَستی،
چُو یک ساعتْ دِلَش بر غَم نَخَستی.
خائی گنده ترسا پرستی
در اسلام را بر خود ببستی
چه دست آویز داری اندر اسلام
زناری در میان آویز دستی
بمستی بر سر حمدان نشستی
[...]
شها چون پیل و فرزین شه پرستم
نه چون اسبست کارم رخپرستی
رهی آمد چو رخ پیشت پیاده
چو فرزین میرود اکنون ز مستی
چو نوشینباده را در پرده بستی
خمار بادهٔ نوشین شکستی
توئی صاحب قران عین هستی
که بت با بتکده در هم شکستی
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.