گنجور

 
غروی اصفهانی

ای طلعت زیبای تو عکس جمال لم یزل

وی غرۀ غرای تو آئینۀ حسن ازل

ای درۀ بیضای تو مصباح راه سالکان

وی لعل گوهر زای تو مفتاح اهل عقد و حل

ای غیب مکنون را حجاب زان گیسوی پر پیچ و تاب

وی سر مخزون را کتاب زان خط خالی از خلل

پیش قد دلجوی تو طوبی گیاه جوی تو

ای نخلۀ طور یقین وی دوحۀ علم و عمل

روح روان عالمی جان نبی خاتمی

طاوس آل هاشمی ناموس حق عزوجل

در صولت و دل حیدری زانرو علی اکبری

در صف هیجا صفدری درگاه جنگ اعظم بطل

در خلق و خلق و نطق و قیل، ختم نبوت را مثیل

ای مبدء بیمثل و بی مانند را نعم المثل

ای تشنۀ بحر وصال، سرچشمۀ فیض و کمال

سرشار عشق لایزال، سرمست شوق لم یزل

ذوق رفیع المشربت افکند در تاب و تب

تو خشک لب ز آب و لبت عین زلال بی زلل

کردی چه با تیغ دوس در عرصۀ میدان گذر

بر شد ز دشمن الحذر و ز دوست بانگ العجل

دست قضا شد کارگر در کار فرمای قدر

حتی اذا نشق القمر لما تجلی و اکتمل

عنقاء قاف حق افتاد از هفتم طبق

در لجۀ خون شفق نجمُ هوی، بدرُ أفل

یعقوب کنعان محن قمری صفت شد در سخن

کای یوسف گل پیرهن ای طعمۀ گرگ اجل

ای لالۀ باغ امید أز داغ تو سروم خمید

شد دیدۀ حق بین سفید و الرأس شیباً اشتعل

ای شاه اقلیم صفا سرباز میدان وفا

بادا علی الدنیا العفا بعد از تو ای میر اجل

ای سرو آزاد پدر ایشاخ شمشاد پدر

ناکام و ناشاد پدر ای نو نهال بی بدل

گفتم به بینم شادیت عیش شب دامادیت

روز مبارکبادیت، خاب الرجاء و الامل

زینب شده مفتون تو آغشته اندر خون تو

لیلی ز غم مجنون تو، سر گشتۀ سهل و جبل

 
 
 
فلکی شروانی

چون نقطه نور سپهر آید ز حوت اندر حمل

پوشد چو جنت باغ را حالی و حلی و حلل

همچون ز نقض ار تنگ چین، گردد پر از سبزه زمین

همچون بهشت از حور عین، گردد پر از لاله جبل

بلبل برآرد غلغلی، چون بشکفد از گل گلی

[...]

مولانا

این بوالعجب کاندر خزان شد آفتاب اندر حمل

خونم به جوش آمد کند در جوی تن رقص الجمل

این رقص موج خون نگر صحرا پر از مجنون نگر

وین عشرت بی‌چون نگر ایمن ز شمشیر اجل

مردار جانی می‌شود پیری جوانی می‌شود

[...]

امیرخسرو دهلوی

زینسان که از هر موی خود زنجیر صد دل می کنی

مردن هم از گیسوی خود بر خلق مشکل می کنی

هم جان و تن مأوای تو، هم دیده و دل جای تو

ای از تو ویران خانه ها هر جا که منزل می کنی

بیرون میا در آفتاب، آزرده می‌گردد تنت

[...]

رضاقلی خان هدایت

جان عرش ذات مستعان، دل عرش جان مستقل

حق‌مستوی‌برعرشِ‌جان،‌جان مستوی برعرش دل

دل‌عرش‌وجان نورجلی،دل عرش وهُوذات علی

ازهوش‌ده جان منجلی، وز جان شده دل معتدل

دل عرش روحانی بود،جان عرش رحمانی بود

[...]

مشاهدهٔ ۷ مورد هم آهنگ دیگر از رضاقلی خان هدایت
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه