گرچه به هر سخن دلم از تن ربودهای
با این همه بگوی، که جانم فزودهای
چشمت به غمزه بردن دلها نمونهایست
تا تو بدین بهانه چه دلها ربودهای!
رویت درون پرده و صد پرده چاک از او
شادی به روزگار کسی کِش نمودهای
بالین گردناک مرا طعنه میزنی
جانا، به تکیهگاه غریبان نبودهای
آسان مگیر آه و دم سرد من، از آنک
خردی و گرم و سرد جهان نآزمودهای
گفتی که خون به دست خودت ریز، ای رقیب
شکرانه بر من است که از وی شنودهای
کی داند انده شب تنهانشستگان؟
ای آن که مست در بر جانان غنودهای
ای مرغ آب، عربده دریات سهل بود
پروانهوار سینه بر آتش نسودهای
بد گفت عاشقانت چنین کرد، خسروا
رنجه مشو که کِشته خود را درودهای