ترکی ست بدخو آنکه من دارم سر و سودای او
چشمی ست کافر آنکه شد جان و دلم یغمای او
شکلی به دل پنهان شده، بالا بلای جان شده
ای صد چو من قربان شده بر قد و بر بالای او
دل زان سر زلف دو تا زیر کلاهش کرده جا
گر جان من پرسی کجا، اینک ته یک پای او
زو ناوک و از من تنی، زو تیغ وز من گردنی
این است رای چون منی تا خود چه باشد رای او
گر خواست بریدن سرم، زان رفت بر تن خنجرم
تا وقت مردن بنگرم باری رخ زیبای او
امروز در جانم سخن، فردای وصلم در دهن
او در غم امروز من، من در غم فردای او
تن شد به رنج آموخته، دل شد به درد افروخته
جان با بدن هم سوخته از آتش سودای او
هر شب روم با چشم تر آنجا که بود آن سیم بر
گر چه از او نبود اثر، باری ببینم جای او
در چشم من آن خاک پا گه سرمه شد، گه توتیا
درمان چشم آمد مرا، خسرو، به خاک پای او
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
خواهم فگندن خویش را پیش قد رعنای او
تا بر سر من پا نهد، یا سر نهم بر پای او
سرو قدش نوخاسته، ماه رخش ناکاسته
خوش صورتی آراسته، حسن جهانآرای او
گر در رهش افتد کسی، کمتر نماید از خسی
[...]
سرو و صنوبر شد خجل از قامت زیبای او
آشفته سنبل با سمن از زلف عنبرسای او
یک سو دریده پیرهن گل از گل رویش نگر
خون بسته در دل غنچه را دیگر طرف سودای او
در دل هوای عشق او داغست چون من لاله هم
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.