گنجور

 
امیرخسرو دهلوی

روی ترش کرده به یاران مبین

سرکه فروشی مکن، ای انگبین

چاه مزن زیر لب چون سمن

رخنه مکن در شکم یاسمین

روی زمین را تویی آب حیات

تشنه ز تو هر که به روی زمین

زلف که شد طوق گلوی تو، کرد

سلسله در گردن ماء معین

بی گنهی چشم ز ما برمگیر

بی سببی چهره ز ما در مچین

لیک از آن چشم کمین می کنی

دیده بد نیز ببین در کمین

پای برین دیده پر خون منه

بیهده در خون و دلم در مشین

ای که ز روی تو جهان روشن است

آه من سوخته را هم ببین

خسرو آخر چو سگ از خود مران

چند چو رو به کنیم پوستین

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
ناصرخسرو

چند کنی جای چنین به گزین؟

چون نروی سوی سرائی جز این؟

چند نشینی تو؟ که رفتند پاک

همره و یارانت، هلا برنشین

چند کنی صحبت دنیا طلب؟

[...]

سنایی

بس که شنیدی صفت روم و چین

خیز و بیا ملک سنایی ببین

تا همه دل بینی بی حرص و بخل

تا همه جان بینی بی کبر و کین

زر نه و کان ملکی زیر دست

[...]

کمال‌الدین اسماعیل

حیف بود سفتن لعلی چنین

جز بستایشگری رکن دین

مولانا

آمده‌ای بی‌گه خامش مشین

یک قدح مردفکن برگزین

آب روان داد ز چشمه حیات

تا بدمد سبزه ز آب و ز طین

آن می گلگون سوی گلشن کشان

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه