گنجور

 
امیرخسرو دهلوی

زین خوش پسران و شکل ایشان

بیگانه شدم ز جمله خویشان

خوبان همه شهر و یک دل من

بیچاره دلم به دست ایشان

با ما سر راستی ندارند

این کج کلهان مو پریشان

کشتند به تیغ غمزه ما را

این سخت دلان سست کیشان

جانا، مگذر نمک فشانان

بر سوختگان و سینه ریشان

ای جمله نیکوان فدایت

لیکن دل و جان من فدیشان

گر خون ریزی ز صد چو خسرو

با گرگ چه دم زنند میشان؟