گنجور

 
امیرخسرو دهلوی

ای آرزوی امیدواران

ای مرهم درد دل فگاران

از دشمنی آنچه بود، کردی

ای دوست، چنین کنند یاران؟

تا سایه زلف تو بدیدم

دیوانه شدم چو سایه داران

افگند تنم چو موی باریک

در زیر گلیم سوگواران

می گریم بر غریبی خویش

چون ابر به موسم بهاران

گر شرح دهم غم تو صد سال

یک قصه نگویم از هزاران

آن ها که تو می کنی برین دل

از دل نشود به روزگاران

با این همه چشم بر سر راه

می دارم چون امیدواران

تا کی گذری به سوی خسرو

چون بر سر کشت خشک باران