روی تو به پیش نظر آسایش جان است
آزادگی جان من، ار هست، همان است
در شهر چو تو فتنه و مردم کش و بیداد
من زیستن خلق ندانم که چسان است
کو دل شده ای کت نظری دیده و مرده
جانش به عدم رفته و سویت نگران است
ترکی که دو ابروش نشسته ست به دلها
قربانش هزار است اگر چش دو کمان است
کی بر چو تو خورشید رسم من که به خواری
بر خاک در تو سر من نیز گران است
عشق است، ز بابل خرد افسونش، چه داند
هر چند که بنیاد خرد از همدان است
گر خون جگر گریه کند عاشق شهوت
آن دانش که حیضش ز ره دیده روان است
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به عواطف شدید عاشقانه و رنج ناشی از عشق اشاره دارد. شاعر با بیان اینکه زیبایی معشوق آسایش جان اوست، حس آزادگی را در عشق خود نشان میدهد. او از سرنوشت مردم در جامعهای پر از فتنه و بیعدالتی ابراز نگرانی میکند و نمیتواند زندگی را در چنین شرایطی تحمل کند. شاعر به زیبایی معشوق اشاره میکند و میگوید که حتی اگر ویژگیهای ظاهری او شگفتانگیز باشد، جذابیت واقعی او در دلهاست. همچنین به شدت عشق و درد ناشی از آن میپردازد و اشاره میکند که عشق، عقل را تحت تأثیر قرار میدهد و آگاهی عاطفی را بر همه چیز مقدم میداند. در نهایت، شاعر بیان میکند که حتی در درد و خونریزی عاشقانه، عشق و احساسات عمیق او در اولویت هستند.
هوش مصنوعی: چهرهی تو، آرامش بخش جان من است و اگر من آزاد هستم، به خاطر همان چهره است.
هوش مصنوعی: در شهری که تو باعث آشوب، کشتار مردم و ظلم هستی، نمیدانم چگونه میتوانم زندگی کنم.
هوش مصنوعی: دل تو همچون سایهای است که به تماشا نشسته و جانش به سوی نیستی رفته، اما هنوز چشمانش به تو دوخته شده است.
هوش مصنوعی: چشمانش مانند دو کمان است و ابروهایش به قدری زیبا و دلنواز هستند که به خاطر آنها میتوان جان را فدای او کرد.
هوش مصنوعی: کیست که بتواند به زیبایی و درخشندگی تو برسد، من که به خاطر تو احساس حقارت میکنم و سرم به خاطر تو بر زمین سنگینی میکند.
هوش مصنوعی: عشق یک حس عمیق و جذاب است که حتی کسانی که با مبانی خرد و عقل در بابل آشنا هستند، نمیتوانند تمام ابعاد آن را درک کنند. ولی در عین حال، باید دانست که بنیاد و ریشه خرد از همدان است. به عبارت دیگر، عشق فراتر از دانش و عقل است و درک کامل آن ممکن نیست، حتی برای داناترین افراد.
هوش مصنوعی: اگر دل عاشق از شدت عشق به خون جگر گریه کند، آن شهوتی که در دل اوست ناشی از دانشی است که جریان آن مانند حیض در چشمانش نمایان میشود.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
تا هست جهان دولت سلطان جهان است
وز دولت او امن زمین است و زمان است
عدلش سبب ایمنی خُرد و بزرگ است
جودش سبب زندگی پیر و جوان است
از دولت او در همه آفاق دلیل است
[...]
آنی که به تو دیده دولت نگران است
ذات تو پسندیده سلطان جهان است
هستی تو جهان را به کفایت چو عطارد
شاید که ترا مرکز معمور نشان است
کز سنبله مخصوص شرف گشت عطارد
[...]
خاصیت عشقت که برون از دو جهان است
آن است که هرچیز که گویند نه آن است
برتر ز صفات خرد و دانش و عقل است
بیرون ز ضمیر دل و اندیشهٔ جان است
بینندهٔ انوار تو بس دوخته چشم است
[...]
گر پردۀ هستیت بسوزی به ریاضت
بیرون شوی زین ورطه که این خلق در آن است
پنهان شوی از خویش و ز کونین بیکبار
بر دیدۀ تو این سر آنگه بعیان است
این عالم نفی است، در اثبات توان دید
[...]
در شهر بگویید چه فریاد و فغان است
آن سرو مگر باز به بازار روان است
قومی بدویدند به نظاره رویش
وان را که قدم سست شد از پی نگران است
در هر قدمش از همه فریاد برآمد
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.