گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
امیرخسرو دهلوی

گر چه از عقل و دیده و جان برخیزم

حاش لله که ز سودای فلان برخیزم

یک زمان پیش من، ای جان و جهانم، بنشین

تا بدان خوشدلی از جان و جهان برخیزم

گفتیم یا ز من و یا ز سر جان برخیز

از تو نتوانم، لیک از سر جان برخیزم

از پس مرگ اگر بر سر خاکم گذری

بانگ پایت شنوم، نعره زنان برخیزم

به گه حشر چو از خاک برانگیزندم

هم ز بهر تو به هر سو نگران برخیزم

هوسم هست که پیش تو دمی بنشینم

وز سر هر چه بگویی، پس ازان برخیزم

مردم دیده مرا بهر تو در خون بنشاند

من به رویت نگرم، وز سر جان برخیزم

ناتوان گشتم ازان گونه که نتوان برخاست

ور مرا دست بگیری تو روان برخیزم

خسروم بیهده مپسند که هر دم با تو

شادمان شینم و با آه و فغان برخیزم

 
 
 
فانوس خیال: گنجور با قلموی هوش مصنوعی
سلمان ساوجی

صبح محشر که من از خواب گران برخیزم

به جمالت که چو نرگس نگران برخیزم

در مقامی که شهیدان غمت را طلبند

من به خون غرقه کفن رقص کنان برخیزم

گرچه چون گل دگران جامه درند از عشقت

[...]

حافظ

مژدهٔ وصلِ تو کو کز سرِ جان برخیزم

طایرِ قُدسم و از دامِ جهان برخیزم

به ولای تو که گر بندهٔ خویشم خوانی

از سرِ خواجگیِ کون و مکان برخیزم

یا رب از ابرِ هدایت بِرَسان بارانی

[...]

امیرعلیشیر نوایی

مستم آنسان که گر از دیر مغان برخیزم

افتم ای مغبچه خود گو که چسان برخیزم

سر گرانم ز خمار اینکه نیارم برخاست

لطف کرده چو دهی رطل گران برخیزم

مگس روح نشسته به لبت چون گویم

[...]

صائب تبریزی

جذبه ای کو که ز خود دست فشان برخیزم؟

از جهان بی دل و چشم نگران برخیزم

گرد من برتو گران است، بیفشان دستی

که ز دامان تو ای سرو روان برخیزم

مغز را پوست حجاب است ز آمیزش قند

[...]

طغرای مشهدی

من و آن گوشه وحدت، که ز بینایی دل

چون نشینم، به تماشای جهان برخیزم

بجز این نیست میان من و اسکندر فرق

کو پی آب رود، من پی نان برخیزم

رشک آن حسن بهاری چو شود آفت باغ

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه