امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۲۵

مسلمانان برفت از دست من دل

چو دیدم آنچنان شکل و شمایل

جهانی را بدین شکل و شمایل

همی بینم چو خود امروز مایل

زهی صانع خدا کز لطف بنگاشت

از این سان صورتی از آب و از گل

نباشد چون جمالت مجلس افروز

اگر خورشسید بنشیند به محفل

دلم منزل به زلفت کرد، گویی

نخواهد رفت ازین فرخنده منزل

تنم کز خاک گردد نقش مهرت

ز نعش جان نخواهد گشت زایل

ملامت می کنند اصحاب ما را

ز درد ما مگر هستند غافل

ندارم طاقت درد فراقت

فراق دوستان کاری ست مشکل

درین ره، خسروا، دیوانه می باش

نمی باید شنیدن پند عاقل