گنجور

 
امیرخسرو دهلوی

ای ترا در دیده من جای خواب

دیده بی خوابم از تو جای آب

شب چو خوابم نیست بهر دیدنت

چند سازم خویش را عمدا به خواب

گل شد از عکس رخت در چشم من

زاتش دل می کشم زان گل گلاب

با خیال زلف و رویت چشم من

نیمه ابرست و نیمی آفتاب

زان لب میگون که هوش از من ببرد

خون همی گریم چو بر آتش کباب

از لبت دارم سؤالی، چون کنم

تنگ می آید دهانت در جواب

مست گشتم بسکه خوردم خون دل

چون نگردم مست با چندین شراب

هست خورشید قیامت روی تو

خط مشکین دفتر یوم الحساب

زان قیامت عالمی در جنت است

بنده خسرو تا قیامت در عذاب