گنجور

 
امیرخسرو دهلوی

شاه حسنی وز متاع نیکوان داری فراغ

می نزیبد بد کنی در پیش مسکینان دماغ

داغ هجرانم نه بس، خالم به رخ هم می نمای

چند سوزم وه که داغی می نهی بالای داغ

بهترین حاجات آن کایی شبی پیشم چو شمع

می نهم از سوز دل هر شب به هر مسجد چراغ

آب چشمم گفت حال و بر درت زین پس برآر

هم تو می دانی که نبود بر رسولان جز بلاغ

غنچه دل پاره کردم، چونکه بر باد آمدم

زانکه بودم با گل خندان تو یک دم به باغ

هست نالان سوخته جانم مدام، ای کبک ناز

گر ز مردار استخوانی، نشنوی بانگ کلاغ

عقل و دین الحمدلله رفت، زین پس ما و عشق

یافت چون خسرو ز صحبتهای بی دردان فراغ

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
عنصری

ای گرفته کاغ کاغ از خشم ما همچون کلاغ

کوه و بیشه جای کرده چون کلاغ کاغ کاغ

عسجدی

ای گرفته کاغ کاغ از خشم ما همچون کلاغ

کوه و بیشه جای کرده چون کلاغ کاغ کاغ

قطران تبریزی

تا خزان آورد روی خویش سوی باغ و راغ

ابر یک ساعت نجست از تعبیه کردن فراغ

از لب دریا برآمد بامدادان خیل ابر

و آسمان از وی شود پر خیل گردو دود و داغ

سرخ شد در کوه از پس لاله چید منقار کبک

[...]

ابن یمین

پیشتر زین روزگاری داشتم الحق چنانک

بود حالم و بالم از وی با رفاغ و با فراغ

از پی عشرت براغ اندر مزارع داشتم

وز برای عیش بودم کاخها در صحن باغ

با حریفان موافق عمر میبردم بسر

[...]

جهان ملک خاتون

مژده‌ای دادم صبا کآمد گل خوش‌بو به باغ

با گل رویش بود از باغ و گل ما را فراغ

گل دو هفته بیش نبود در سرابستان ولی

حسن او و عشق من هر لحظه می گیرد بلاغ

عشق بلبل با گل بستان دو هفته بیش نیست

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه