گنجور

 
امیرخسرو دهلوی

گل ز بیم باد زیر پرده می دارد چراغ

آری، آری، باد را طاقت نمی آرد چراغ

هر شبی پروین که عکس خویش در آب افگند

آسمان گویی میان آب می کارد چراغ

برگ می ریزد ز گل، دانم خزان خواهد رسید

میهمان آید به خانه چون که گل بارد چراغ

چون در افتد برق در ابر سیه نظاره کن

ابر را شب داند و آن را چه پندارد چراغ

ابرها تیره ست نگذارم می روشن ز کف

کس به تاریکی روان از دست نگذارد چراغ

بی چراغی می جهان بر دیده خسرو شب است

ساقی خورشید رویی کو که بسپارد چراغ؟

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
صائب تبریزی

این سرشک آتشین کز دیده می بارد چراغ

تخم مهری در دل پروانه می کارد چراغ

گریه ظاهر ندارد جنگ با سنگین دلی

می کشد پروانه را و اشک می بارد چراغ

جامه فانوس شد خاکستری از برق آه

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه