گنجور

 
امیرخسرو دهلوی

آمد بهار و شد چمن و لاله زار خوش

وقت است خوش بهار که وقت بهار خوش

در باغ با ترانه بلبل درین هوا

مستی خوش است و باده خوش است و بهار خوش

ماییم و مطربی و شرابی و محرمی

جایی به زیر سایه شاخ چنار خوش

ای باد، کاهلی مکن و سوی دوست رو

ما را بکن به آمدن آن نگار خوش

چیزی دگر مگوی، همین گوی که در چمن

سبزه خوش است و آب خوش است و بهار خوش

گر خوش کند ترا به حدیثی که باز گرد

همراه خود بیار، مشو زینهار خوش

من مست خوش حریف ویم آن زمان که او

سرخوش خوش است، مست خوش و هوشیار خوش

ور بینیش که مست بود، خفتنش مده

هم همچنانش مست به نزد من آر خوش

با او دران زمان که میش راه می دهد

بازی خوش است، بوسه خوش است و کنار خوش

سرو پیاده خوش بود اندر چمن، ولیک

آن سرو من پیاده خوش است و سوار خوش

از وی خوش است برشکنیها به گاه ناز

وز خسرو شکسته فغانهای زار خوش