شد آن که پای مرا بوسه می زند او باش
بیار باده که گشتم قلندر و قلاش
چو تو به رفت سر صوفیی چو من، ای مست
به جرعه تر کن و هم از سفال خم بتراش
مرا ز مقنع زاهد کنید خرقه زهد
کزین لباس فرو پوشم آن عبادت فاش
منم ز عشق تو خشخاش ذره ذره ولی
به مته چند توان سر برید از خشخاش؟
شدیم ما همه بی پوست، بس که چهره ما
بر آستانه سیمین بران گرفت خراش
به بزم آنکه دعایی کنند اهل صفا
زهی سعادت، اگر طعنه ام زنند اوباش
اگر ز خامه کج افتاد نقش ما، چه کنیم؟
چگونه عیب توانیم کرد بر نقاش!
نبود بر در مسجد چو خسروا، بارم
گرو به خانه خمار کردم این تن لاش
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر با بیان احساسات عاشقانه و سرمستی خود، از بوسهای که بر پای او زده میشود سخن میگوید. او خواهان شراب است تا به حالتی خاص و عمیقتر فرو برود. شاعر به زهد و لباسهای مقنع زاهد اعتراض میکند و میگوید که از این لباس خسته شده و عشق را بالاتر از عبادت میداند. او به محبوبش میگوید که عشقش او را به حالت سرمستی کشانده و همگی را از پوسته و ظاهر بینیاز کرده است. در نهایت، او به بزم و خوشیهای اهل صفا اشاره میکند و میگوید که انتقادات و طعنههای دیگران بر او بیتاثیر است، زیرا او به عشق و سرمستی خود ادامه میدهد.
هوش مصنوعی: کسی که پای مرا میبوسد حالا همان شخصی است که به من میگوید باده بیاور، چون من دیگر به حالتی دگرگون و سرگردان تبدیل شدهام.
هوش مصنوعی: وقتی تو مانند من به سفر صوفیانه دست زدی، ای دلبسته، با نگاهی به جرعهای از جام، از خمی که از سفال ساخته شده، بگذر و بیندیش.
هوش مصنوعی: مرا از پوشش زاهدانه و لباس زهد دور کنید، چرا که به خاطر این لباس میخواهم عبادتی علنی و آشکار داشته باشم.
هوش مصنوعی: من به عشق تو مانند دانههای خشخاش هستم، اما آیا با مته میتوان به تعداد زیاد از این دانهها برید؟
هوش مصنوعی: ما همه مثل بیپوست شدهایم، زیرا چهرهمان در آستانه نقرهای (زیبایی) آنقدر خراش خورده که دیگر نمیتوانیم خود را احساس کنیم.
هوش مصنوعی: در محفل کسی که به یاد او دعا میکنند و اهل صفا هستند، خوشا به حال من؛ حتی اگر افراد بیادب به من طعنه بزنند.
هوش مصنوعی: اگر نقشی که از ما به تصویر کشیده شده، به خاطر خطای قلم نادرست باشد، چه کاری میتوانیم انجام دهیم؟ چگونه میتوانیم به هنرمند انتقادی وارد کنیم؟
هوش مصنوعی: زمانی که در درب مسجد خبری از افرادی بزرگ و محترم نیست، من این بدن بیروح و بیارزش را به خانه مشروب و شغل ناپسند واگذار کردهام.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
به آب ماند یار مرا صفات و صفاش
که روی خویش ببینی چو بنگری بقفاش
ز بوی و خوبی جعد و دو زلف مشکینش
ز رنگ و گردن و گوش و دو عارض زیباش
نگار خانهٔ چین است و ناف آهوی چین
[...]
حیات را چه گوارنده تر زآب ولیک
کسی که بیشترش خورد بکشد استسقاش
قسم بواهب عقلی که پیش رای قدیم
یکیست چشمه خورشید و سایه عنقاش
همیشود بیکی امر او چو سایه بچاه
در آبگون قفس این آفتاب آتش پاش
که هست طبع جمال آفتاب تأثیری
[...]
قسم به واهب عقلی که پیش علم قدیم
یکی است چشمه خورشید و سایه عنقاش
زمین شود ز یکی امر او چو سایه چاه
در آبگون قفس این آفتاب آتش پاش
که هست طمع جمال آفتاب تأثیری
[...]
خدایگان جهان شهریار دریا دل
توراست دست گهر بخش و لفظ لؤلؤ پاش
بر اسمان و زمین دست مطلق است تو را
که از وظیفه جود تو یافتند معاش
گهی به پنجه هیبت دل جهان بشکن
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.