گنجور

 
امیرخسرو دهلوی

ز من به خاطر آن نازنین که یاد دهد؟

ز جور او به که نالم، مرا که داد دهد؟

جوان و مست و فراموش کار و نادان است

زمان زمان ز من بیدلش که یاد دهد؟

مراد جویم و گوید خدا دهد، آری

خدا مگر من بیچاره را مراد دهد

دلم به ششدر غم ماند و کعبتین دو چشم

سفید گشت که این مهره را گشاد دهد

شکیب کو که سرشک سبک رکاب مرا

عنان بگیرد و یک ساعت ایستاد دهد

بدین صفت که دم سرد می زند خسرو

عجب نباشد، اگر خویش را به باد دهد

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
ناصر بخارایی

چو گل به وقت سحر گنج زر به باد دهد

خبر ز ملک سلیمان و کیقباد دهد

مرا که ظلم فراوان کشیده‌ام ز خمار

به غیر بادهٔ نوشین‌روان که داد دهد

مراد ما همه عشق است و مستی و زاری

[...]

خیالی بخارایی

گهی که باغ ز فصل بهار یاد دهد

بود که شاخ امل میوهٔ مراد دهد

اگر ز پردهٔ گِل گُل جمال ننماید

ز لطف چهرهٔ نو رفتگان که یاد دهد

مگر که چارهٔ کارم همو کند ورنه

[...]

ابوالحسن فراهانی

دل غمین بستاند که جان شاد دهد

فلک فریب دهد هرکه را مراد دهد

اگر به کوی تو دیرم آمدم، مرنج از من

کسی نبود که ترم به باد دهد

زمانه جور به هر کس کند مرا سوزد

[...]

مشتاق اصفهانی

پی چه گلبن بختم گل مراد دهد

که تا دهد فلکش چیند و بباد دهد

می‌ست تلخ جدائی که میکشد ساقی

از این شرابم اگر جرعه زیاد دهد

معاشران ز پی صحبت تو مدهوشند

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه