گنجور

 
امیرخسرو دهلوی

ز من به خاطر آن نازنین که یاد دهد؟

ز جور او به که نالم، مرا که داد دهد؟

جوان و مست و فراموش کار و نادان است

زمان زمان ز من بیدلش که یاد دهد؟

مراد جویم و گوید خدا دهد، آری

خدا مگر من بیچاره را مراد دهد

دلم به ششدر غم ماند و کعبتین دو چشم

سفید گشت که این مهره را گشاد دهد

شکیب کو که سرشک سبک رکاب مرا

عنان بگیرد و یک ساعت ایستاد دهد

بدین صفت که دم سرد می زند خسرو

عجب نباشد، اگر خویش را به باد دهد