گنجور

 
خیالی بخارایی

گهی که باغ ز فصل بهار یاد دهد

بود که شاخ امل میوهٔ مراد دهد

اگر ز پردهٔ گِل گُل جمال ننماید

ز لطف چهرهٔ نو رفتگان که یاد دهد

مگر که چارهٔ کارم همو کند ورنه

ز جور او به که نالم مرا که داد دهد

به آب باده نشان آتش ستم ز آن پیش

که خاکِ هستیِ ما را فلک به باد دهد

امید قرب خیالی به سعی ممکن نیست

مگر ز عین عنایت خدا گشاد دهد