گنجور

 
امیرخسرو دهلوی

سفیده دم چو در از ابر درفشان بچکد

به کام لاله و سون زلال جان بچکد

روان کن آن می چون آفتاب گرماگرم

چنان که خوی ز بناگوش دوستان بچکد

شراب آب حیات است وجان ما مسرور

که مرده زنده کند چون به خاکدان بچکد

خوشا کشیدن می بر بساط سبزه چو ابر

کشیده باشد و باران یگان یگان بچکد

چنان بر آب خود آید چمن ز ابر بهار

که هر زمان تری از شاخ ارغوان بچکد

به روی نازک گل تیز منگر، ای نرگس

که خون ز رویش ترسم بناگهان بچکد

ز شاخ سبزه چنان آب می چکد ز تری

که در ز خانه خسرو به هر زمان بچکد

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
اوحدی

عرق چو از رخت، ای سرو دلستان، بچکد

ز خاک لاله برآید، ز لاله جان بچکد

هزار سال پس از مرگ زنده شاید بود

به بوی آب حیاتی کزان دهان بچکد

ازان حدیث لبت بر زبان نمی‌رانم

[...]

ابن یمین

ز تاب می چو خوی از روی دلستان بچکد

مرا ز نرگس تر آب ارغوان بچکد

ز غنچه لب یاقوت رنگ او چه عجب

که خون شود دل لعل از عروق کان بچکد

زرنگ و بوی ندانم گلاب یا عرق است

[...]

سلمان ساوجی

سحاب بهر یمین پادشاه روی زمین

به رقعه‌ای که ز خطش زلال جان بچکد

سواد شعر مرا التماس کرد از من

کنم به دیده سودای که آب از آن بچکد

حیدر شیرازی

چنان که قطرهٔ شبنم ز ارغوان بچکد

عرق ز عارض آن ماه مهربان بچکد

ز شرم آتش و آب رخش به طرف چمن

گل آب گردد و بر روی گلستان بچکد

اگر ز دیدهٔ من یک زمان نهان گردد

[...]

قصاب کاشانی

عجب مدار گرم دل ز دیدگان بچکد

ز شوق تیغ تو خون گردد آن زمان بچکد

چو وصف نازکی عارضت کنم دائم

به لب نیامده حرف از سر زبان بچکد

حدیث لعل لبت گر کنم عجب نبود

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه