گنجور

 
امیرخسرو دهلوی

الا دمعی سارعت والهوا

وقد ذاب قلبی هو والنوا

اسیرست ازان میر خوبان دلم

به دردی که هرگز ندیدم دوا

اذا اشرق الشمش من صدغه

فنعم الهوا فی جناتی هوا

دلم خون شد و ناید ار باروت

بر این ماجرا چشمم اینک گوا

ولی الموالی علی حبه

و لکنه فی بوادی لوا

بتا نا مسلمانیی می کنی

که در کافرستان نباشد روا

و قد و قدالبین نیرانه

ترقی دخانی بجوالهوا

بماندم من اندر چنین حالتی

نگفتی که حالت چه شد، خسروا

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode