گنجور

 
امیرخسرو دهلوی

مهر بگشای لعل میگون را

مست کن عاشقان مجنون را

رخ نمودی و جان من بردی

اثر این بود فال میمون را

دل من کشته بقای تو باد

چه توان کرد حکم بی چون را

از درونم نمی روی بیرون

که گرفتی درون و بیرون را

نام لیلی برآید اندر نقش

گر ببیزند خاک مجنون را

گریه کردم به خنده بگشادی

لب شکرفشان میگون را

بیش شداز لب تو گریه من

شهد هر چند کم کند خون را

هر دم الحمد می می زنم به رخت

زانکه خوانند بر گل افسون را

گفت خسرو بگیردت ماناک

خاصیت هست کسب افیون را

 
 
 
کمال‌الدین اسماعیل

خیز در ده شراب گلگون را

شادی اندرون و بیرون را

آن چنان مست کن ز باده مرا

که ندانم ز کوه هامون را

چون ز باده سرم شود گردان

[...]

مولانا

از برای صلاح مجنون را

بازخوان ای حکیم افسون را

از برای علاج بی‌خبری

درج کن در نبیذ افیون را

چون نداری خلاص بی‌چون شو

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه