گنجور

 
امیرخسرو دهلوی

که ره نمود ندانم قبای تنگ ترا

که در کشید به بر سرو لاله رنگ ترا

چنین که چشم ترا خواب بسته می دارد

که باز دارد ازین خواب چشم شنگ ترا

نمی گذارد دنبال چشم تو سرمه

قوی به گوشه نهاده ست نام و ننگ ترا

خدنگ غمزه ازان دیده می کند روشن

کنون که دیده سپر ساختم خدنگ ترا

چه گویمت که دل تنگ تو کرا ماند

اگر تو خورده نگیری دهان تنگ ترا

کرشمه های تو از بس که هست نازآمیز

نه آشتی تو داند کسی، نه جنگ ترا

دل قویست مرا در غم و عجب سنگی

که طاقت آرد زخم دل چو سنگ ترا

ز من به پاسخ شیرین و تلخ جان می بر

که در من است اثر شکر و شرنگ ترا

به بوسه عذر چه گویی، تنم مگر چوبی ست

که راهوار کند چوب پای لنگ ترا

دو چشم خسرو ازین پس خیال آن خط سبز

کزین دو آینه نتوان زدود زنگ ترا

 
 
 
جدول شعر
میلی

کدام بت شده رهزن دل چو سنگ ترا

که آفتاب محبت، شکسته رنگ ترا

شد از عتاب تو افزون، امیدواری غیر

زبس که مصلحت آمیز دید جنگ ترا

درآمدی و ندارم چو باد گستاخی

[...]

شیخ بهایی

شوم هلاک چو غیری خورد خدنگ ترا

که دانم آشتئی در قفاست جنگ ترا

کرشمه های تو از بس که هست ناز آئین

نه آتشی تو داند کسی نه چنگ ترا

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از شیخ بهایی
صائب

چه حاجت است به می لعل سیر رنگ ترا؟

نظر به پرتو خورشید نیست رنگ ترا

دم از ثبات قدم می زند ز ساده دلی

ز دور دیده هدف جلوه خدنگ ترا

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از صائب
قدسی مشهدی

غمش فشانده ز دامن غبار ننگ ترا

کسی چه می‌کند ای دل فضای تنگ ترا

ز بس که تیر ترا صید در نظر دارد

غلط نموده به مژگان پر خدنگ ترا

به رنگ رنگ فغان خواب اختران بستم

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از قدسی مشهدی
سلیم تهرانی

شکست فتح بود بیدلان جنگ ترا

چو بت پرست کند سجده، شیشه سنگ ترا

بود ز تنگی جا گر به سینه ام دلگیر

به دیده چون مژه جا می دهم خدنگ ترا

هزار رنگ برآمد به پیش روی تو گل

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه