کمال خجندی » مقطعات » شمارهٔ ۴۴ ز شعر خویش جز وی و کلاهی که هریک به قالبی و بی بهایند بدان حضرت فرستادم به تحفه اگر چه صدر عالی را نشاید امیدم هست کز لطف تو هر دم چو یابند التفاتی بر سر آیند
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر در این بیت از اشعار خود تنها دو چیز را برای معشوق میفرستد: خود معشوق و کلاهی که هر کدام به نوعی بیارزش هستند. امیدوار است که معشوق با توجهی که به او دارد، این هدیهها را بپذیرد و به او التفاتی کند.
هوش مصنوعی: در شعرم هیچ چیز جز او و کلاهی که هر یک به شکلی در آمده و بیارزش هستند، وجود ندارد.
هوش مصنوعی: من به آن بزرگوار هدیهای فرستادم، هرچند که جایگاه بلند ایشان چنین چیزی را نمیپسندد.
هوش مصنوعی: من امیدوارم که هر لحظه از لطف و مهرت، اگر توجهی به من بشود، زندگیام دگرگون شود.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
چو پیش رحمتت آید محمد
امید ما ز فضلت کی شود رد
شده پاک از بدی میر ممجد
گشاده دست و منصور و مؤید
تنش صافی تر از جان محمد
بدو دین محمد شده مؤکد
چو تاج الملک با تیغ مهند
[...]
پری دیدار حوری یاسمن خد
دری رفتار کبکی نارون قد
نه نی خدوی اندر یاسمن رنگ
نه بی قد وی اندر نارون حد
برشک از نور رویش ماه و خورشید
[...]
ز عشق تو کشیدم گرد دل سد
نهادم در میان سینه مسند
به مسند در نشین فرمان همی ران
که دارد حسن تو ملک مؤید
نشان خال تو بر روی رنگین
[...]
مگر دیوانه و مستست و بی خود
که دائم غافلست از نیک و از بد
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.