گنجور

 
کمال خجندی

بده ساقی شراب ارغوانی

که بی می خوش نباشد زندگانی

چو ایام جوانی را عوض نیست

به شادی بگذرانش تاتوانی

جوانی کو نباشد مست و عاشق

چه لذت یابد از عمر و جوانی

سبک سانی به من رطل گران ده

که خود را وارهانم زاین گرانی

فریدون فری و سلطان عادل

عظیم الشان و سلطان زمانی

چو دور داور سلطان اویس است

چرا باشم دمی بی شادمانی

نهال عشرت ما بارور شد

ومنها بحبسی ثم الأمانی