بر سر راه طلب بافت گدانی گهری
یعنی از اهل دلی بیسرو پائی نظری
دی رسید از حرم وصل خطابیم بگوش
حلقه ای گر بزنی بر تو گشایند دری
دل که بر وی گذری می کند اندیشه غیر
نه دل است آه به حقیقت که بود رهگذری
دیده و دل دو حریمند که در هر دو حریم
جز خیال رخ او بار نیابد دگری
بی عنایت بسوی دوست قدم تا ننهی
که بجانی نرسی جز به چنین راهبری
یارب آن جان که جهان گمشده اوست کجاست
که ازو نی خبری بافت کسی نی اثری
با خبر نیست ازو میچکس الآ چو کمال
بیخودی دل شده ای از دو جهان بیخبری
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر دربارهی تلاش و سعی انسان در مسیر عشق و وصل به معشوق است. شاعر به تصویر کشیدن دلی بسوختۀ بیپناه میپردازد که در جستجوی وصال محبوبش است. او میگوید که رسیدن به معشوق تنها با گام برداشتن به سوی او ممکن است و دل آواره از غیر او، جز به خیال زیباییاش نمیاندیشد. همچنین اشاره میشود که اگر کسی بخواهد به حقیقت برسد، باید بر روی این مسیر پایداری کند و تنها با عنایت محبوب به نزد او برسد. شاعر در انتها از گمشدگی جان آدمی در این دنیا و نبود خبری از معشوق شکایت میکند و به بیخبری از دو جهان میپردازد.
هوش مصنوعی: در مسیر جستجوی خواستههای دل، گدایی به چشم میخورد که از فرط عشق و ایمان، به دلی محتاج و بیپناه، نگاهی میاندازد.
هوش مصنوعی: روز وصال فرا رسید و من به تو خطاب میکنم که اگر بر در حلقه بزنی، در را به روی تو خواهند گشود.
هوش مصنوعی: وقتی که دل به فکر چیز دیگری مشغول میشود، واقعاً دل نیست. آه که این حالت فقط یک گذر است و در واقعیت نیست.
هوش مصنوعی: چشم و دل هر کدام مکانی هستند که در آن تنها تصویر و خیال او میتواند وجود داشته باشد و هیچ چیز دیگری در آنها راه یابد.
هوش مصنوعی: اگر بدون توجه و محبت به دوست حرکت کنی، هرگز به جان و هدف خود نخواهی رسید، مگر اینکه با راهنمایی و محبت او پیش بروی.
هوش مصنوعی: خدایا، آن کسی که تمام هستیاش گم شده کجاست؟ هیچ کس از او خبری ندارد و هیچ نشانی از او نیست.
هوش مصنوعی: آنکه از حال خود بیخبر است، همچون چشمی بسته به گوشهای نشسته و غرق در حالت خود شده است، از دو جهان و از همه چیز بیخبر است.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
دل من خواهی و اندوه دل من نبری
اینْت بیرحمی و بیمهری و بیدادگری
تو بر آنی که دل من ببری دل ندهی
من بدین پرده نیم، گر تو بدین پرده دری
غم تو چند خورم و انده تو چند برم
[...]
چون به هم کردی بسیار بنفشهٔ طبری
باز برگرد به بستان در چون کبک دری
تا کجا بیش بود نرگس خوشبوی طری
که به چشم تو چنان آید، چون درنگری
آلت کشتن داری صنما غمزه و کارد
زین دو ناکشته ز دستت نرهد جانوری
تو مرا جانی و چون با تو بوم جانوری
زنده گردم که ز دیدار تو یابم نظری
می بترسم که مرا روزی بکشی تو از آنک
[...]
گشت تابنده ز گردون معالی قَمَری
گشت تابنده ز دریای معانی گهری
سال تو فرخ و فرخنده شد از شادی آنک
ملکالعرش عطا داد ملک را پسری
ملک باغ است و در آن باغ ملک سنجر هست
[...]
شیفته کرد مرا هندوکی همچو پری
آنچنان کز دل عقل شدم جمله بری
خوشدلی شوخی چون شاخک نرگس در باغ
از در آنکه شب و روز درو در نگری
گرمی و تری در طبع هلاک شکرست
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.