گنجور

 
کمال خجندی

بر سر راه طلب بافت گدانی گهری

یعنی از اهل دلی بیسرو پائی نظری

دی رسید از حرم وصل خطابیم بگوش

حلقه ای گر بزنی بر تو گشایند دری

دل که بر وی گذری می کند اندیشه غیر

نه دل است آه به حقیقت که بود رهگذری

دیده و دل دو حریمند که در هر دو حریم

جز خیال رخ او بار نیابد دگری

بی عنایت بسوی دوست قدم تا ننهی

که بجانی نرسی جز به چنین راهبری

یارب آن جان که جهان گمشده اوست کجاست

که ازو نی خبری بافت کسی نی اثری

با خبر نیست ازو میچکس الآ چو کمال

بیخودی دل شده ای از دو جهان بیخبری

 
 
 
فرخی سیستانی

دل من خواهی و اندوه دل من نبری

اینْت بی‌رحمی و بی‌مهری و بیدادگری

تو بر آنی که دل من ببری دل ندهی

من بدین پرده نیم، گر تو بدین پرده دری

غم تو چند خورم و انده تو چند برم

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از فرخی سیستانی
منوچهری

چون به هم کردی بسیار بنفشهٔ طبری

باز برگرد به بستان در چون کبک دری

تا کجا بیش بود نرگس خوشبوی طری

که به چشم تو چنان آید، چون درنگری

مسعود سعد سلمان

آلت کشتن داری صنما غمزه و کارد

زین دو ناکشته ز دستت نرهد جانوری

تو مرا جانی و چون با تو بوم جانوری

زنده گردم که ز دیدار تو یابم نظری

می بترسم که مرا روزی بکشی تو از آنک

[...]

امیر معزی

گشت تابنده ز گردون معالی قَمَری

گشت تابنده ز دریای معانی گهری

سال تو فرخ و فرخنده شد از شادی آنک

ملک‌العرش عطا داد ملک را پسری

ملک باغ‌ است و در آن باغ‌ ملک سنجر هست

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از امیر معزی
سنایی

شیفته کرد مرا هندوکی همچو پری

آنچنان کز دل عقل شدم جمله بری

خوشدلی شوخی چون شاخک نرگس در باغ

از در آنکه شب و روز درو در نگری

گرمی و تری در طبع هلاک شکرست

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از سنایی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه