اگر ز محنت دنیا خلاص میطلبی
بنوش باده گلگون ز شیشه حلبی
چنان به آب عنب تشنهام که صورت آن
برون نمیرودم از حدیقة عنبی
شراب و شاهد و سیم و زرم طفیل تو باد
فداک اصل مرامی و تها طلبی
اگر نه سایهٔ میخانه بر سرت باشد
ز روزگار ببینی هزار بوالعجبی
ترا چو صحبت امن و کفایتی باشد
به عیش کوش و به عشرت دگر چه میطلبی
شراب نوش به فصل بهار و فارغ باش
لا یلیق زمان الشباب فی کربی
کمال را چو مداوا به باده فرمایند
رواست گر بخورد می به حکم شرع نبی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به موضوعات مختلفی از جمله لذتهای دنیا، نوشیدن شراب و عیش و نوش میپردازد. شاعر به خواننده میگوید اگر از سختیهای زندگی رهایی میخواهد، باید از شادابی و لذتهای زندگی استفاده کند. او به تشنگیاش برای شراب و زیباییهای زندگی اشاره میکند و میگوید که نوشیدن شراب و پرداختن به خوشیها در دوران جوانی جایز است. در نهایت، شاعر به این نکته اشاره میکند که لذت و عیش باید در کنار یکدیگر باشند و انسان باید از زندگیاش بهره ببرد.
هوش مصنوعی: اگر میخواهی از مشکلات و رنجهای دنیا رهایی یابی، پس باید نوشیدنیای خوشرنگ و دلپذیر از ظرفی ساده بنوشی.
هوش مصنوعی: من آنقدر به آب انگور تشنهام که نمیتوانم از باغ انگور دور شوم.
هوش مصنوعی: شراب، معشوق، و ثروت تنها بهانههایی هستند که در کنار تو قرار دارند؛ تو اصل و بنیاد کمال و جستجوی ارزشها هستی.
هوش مصنوعی: اگر در زندگیات سایه خوشی و لذت نباشد، با واقعیتهای تلخ و عجیب روزگار بیشتر آشنا خواهی شد.
هوش مصنوعی: اگر امنیت و آرامش به همراه تو باشد، از زندگی و خوشیها لذت ببر و دیگر چه چیزی را میخواهی؟
هوش مصنوعی: در فصل بهار از نوشیدن شراب لذت ببر و نگران هیچ چیز نباش. زمان جوانی برای غم و اندوه نیست.
هوش مصنوعی: اگر برای بهبود حال و روح انسان، نوشیدن شراب را جایز بدانند، اشکالی ندارد، به شرطی که طبق دستورات دین پیامبر باشد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ربود عقل و دلم را جمال آن عربی
درون غمزه مستش هزار بوالعجبی
هزار عقل و ادب داشتم من ای خواجه
کنون چو مست و خرابم صلای بیادبی
مسبب سبب این جا در سبب بربست
[...]
دلا تفرج فردوس اگر همی طلبی
بیا و نزهت فردوس بین در این طنبی
ببین زپر تو جام پر از عجایب او
بچرخ آنیه گون بر هزار بوالعجبی
چو گفتمش طنبی عقل رهنمایم گفت
[...]
به جان تو، که خمارم به غایت، ای چلبی
بریز باده حمرا به شیشه حلبی
چو مست جام «اناالحق » شوم، چنانکه مپرس
هم از تو در تو گریزم ز شرم بی ادبی
همیشه حسن سبب را بجان خریدارم
[...]
نشان جام جم و آب خضر می طلبی
ز شیشه حلبی و باده عنبی
چه شد ز کوی تو گر یک دو روز ماندم دور
لدیک روحی و قلبی الیک منقلبی
اگر چه پایه قدرت فراز کیوان است
[...]
اگر چه داشت ز کیفیت جمیع لغت
خبر ز غایت عرفان صفای طبع نبی
شرف نگر که فرستاد حضرت ایزد
ز بهر نسبت ذاتش کلام را عربی
بعلم اوست معاصی جهالت بوجهل
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.