اگر ز محنت دنیا خلاص میطلبی
بنوش باده گلگون ز شیشه حلبی
چنان به آب عنب تشنهام که صورت آن
برون نمیرودم از حدیقة عنبی
شراب و شاهد و سیم و زرم طفیل تو باد
فداک اصل مرامی و تها طلبی
اگر نه سایهٔ میخانه بر سرت باشد
ز روزگار ببینی هزار بوالعجبی
ترا چو صحبت امن و کفایتی باشد
به عیش کوش و به عشرت دگر چه میطلبی
شراب نوش به فصل بهار و فارغ باش
لا یلیق زمان الشباب فی کربی
کمال را چو مداوا به باده فرمایند
رواست گر بخورد می به حکم شرع نبی