گنجور

 
کمال خجندی

دل سوی او رفت جان هم گو برو

جان و سر گو در سر دلجو

گر سر شوریده چون گو برفت

برو بر سر چوگان زلفش گو

تا نیفتد راز ما برروی روز

برو ای سرشک امشب ز پیش رو برو

جوی چشم آب روان دارد هنوز

گر ملولی لب لب این جو برو

ای دل از جام عدم دل برمگیر

در پی روی نکو نیکو برو

ای صبا گر جانفشانیت آرزوست

بر سر آن ستبل گلبو برو

چون سراید بر گل رویش کمال

از چمن گو بلبل خوشگر برو