گنجور

 
کمال خجندی

داری لب و دهانی شیرین ولی چه شیرین

بر رخ خطی و خالی مشکین ولی چه مشکین

غارتگریست زلفت ظالم ولی چه ظالم

عاشق کشیست چشمت بیدین ولی چه بیدین

از ماه رنگ گیرد هر چیز و اشک ما هم

از عکس آن دو رخ شد رنگین ولی چه رنگین

بینم بهشت شاید در خواب خوش که شبها

دارم ز آستانت بالین ولی چه بالین

بیمار بود عاشق آن لب که نوش بادش

از قند ساخت شربت شیرین ولی چه شیرین

آبستن آب آن بر در آب سنگ باشد

در پردلی نرا هم سنگین ولی چه سنگین

در خیل دلبرانی سلطان ولی چه سلطان

پیشت کمال بیدل مسکین ولی چه مسکین

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
ناصرخسرو

از کین بت‌پرستان در هند و چین و ماچین

پر درد گشت جانت رخ زرد و روی پر چین

باید همیت نا گه یک تاختن بر ایشان

تا زان سگان به شمشیر از دل برون کنی کین

هر شب ز درد و کینه تا روز برنیاید

[...]

قطران تبریزی

بر گرد مه ز عنبر ما هم زده سماطین

چندین هزار خوبی پنهان بزیر زلفین

فرزین زلفگان را بر رخ تو بند کردی

تا رایگان دلم را شه رخ زدی بفرزین

غمگین دلم ز وصلت گردد هماره شادان

[...]

امیر معزی

ای ساقی نو آیین پیش آر جام زرین

می ده به دست سلطان بر یاد فتح غزنین

گر چیره شد سلیمان یک چند بر شیاطین

امروز شاه سنجر شد چیره بر سلاطین

پیلان شدند خسته خصمان شدند غمگین

[...]

امیرخسرو دهلوی

ای مشک وام داده زلفت به آهوی چین

زان زلف مشکفامت عشاق گشته مشکین

برخاست بوی ریحان زان طره چو سنبل

بنشست باد بستان زان عارض چو نسرین

یک ره به نیم خنده دندان نمای ما را

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه