گنجور

 
امیرخسرو دهلوی

ای مشک وام داده زلفت به آهوی چین

زان زلف مشکفامت عشاق گشته مشکین

برخاست بوی ریحان زان طره چو سنبل

بنشست باد بستان زان عارض چو نسرین

یک ره به نیم خنده دندان نمای ما را

تا اوفتادن آید دندانه های پروین

بسیار روی خوبان دیدم، ولیک بی تو

خاطر نمی پذیرد از هیچ روی تسکین

چون من نمی توانم برخاستن ز عشقت

گه گه اگر توانی نزد من آی و بنشین

پیراهن جفا را هر روز می بپوشی

حالم چو نیک دانی بر خود مپوش چندین

لب خواهد از تو خسرو، گویی که هیچ ندهم

گر هیچ نیست، جانا، باری زبان شیرین

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
ناصرخسرو

از کین بت‌پرستان در هند و چین و ماچین

پر درد گشت جانت رخ زرد و روی پر چین

باید همیت نا گه یک تاختن بر ایشان

تا زان سگان به شمشیر از دل برون کنی کین

هر شب ز درد و کینه تا روز برنیاید

[...]

قطران تبریزی

بر گرد مه ز عنبر ما هم زده سماطین

چندین هزار خوبی پنهان بزیر زلفین

فرزین زلفگان را بر رخ تو بند کردی

تا رایگان دلم را شه رخ زدی بفرزین

غمگین دلم ز وصلت گردد هماره شادان

[...]

امیر معزی

ای ساقی نو آیین پیش آر جام زرین

می ده به دست سلطان بر یاد فتح غزنین

گر چیره شد سلیمان یک چند بر شیاطین

امروز شاه سنجر شد چیره بر سلاطین

پیلان شدند خسته خصمان شدند غمگین

[...]

کمال خجندی

داری لب و دهانی شیرین ولی چه شیرین

بر رخ خطی و خالی مشکین ولی چه مشکین

غارتگریست زلفت ظالم ولی چه ظالم

عاشق کشیست چشمت بیدین ولی چه بیدین

از ماه رنگ گیرد هر چیز و اشک ما هم

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه