گنجور

 
کمال خجندی

خاک پایت دوست دارد روی من

نیست عیب ای دوستان حب الوطن

خاک گشتم این سخن چندان رقیب

در دهن داری که خاکت در دهن

آرزوی ماست زلفت بشکنش

در جهان یک آرزوی ما شکن

گفته دیگر نسوزم جان تو

جان من دیگر چه باشد سوختن

کاری برای من خسم تو آنشی چند انتظار

در دل من ز انتظار آتش مزن

ای رفیب ار چشمم از سر بر کنی

چشم ازو گر بر کنم چشمم بکن

عقل و دل گفتم که دزدید از کمال

زیر لب خندان چه دانم گفت من

 
 
 
رودکی

کشتیی بر آب و کشتیبانش باد

رفتن اندر وادیی یکسان نهاد

نه خله باید، نه باد انگیختن

نه ز کشتی بیم و نه ز آویختن

مشاهدهٔ ۳ مورد هم آهنگ دیگر از رودکی
ناصرخسرو

چرخ پنداری بخواهد شیفتن

زان همی پوشد لباس پر دَرَن

شاخ را بنگر چو پشت دل شده

برگ را بنگر چو روی ممتحن

ابر آشفته برآمد وز دمن

[...]

سنایی

این دل و جان طبیعت سنج را

یک زمان از می طریقت سنج کن

مشاهدهٔ ۴ مورد هم آهنگ دیگر از سنایی
سید حسن غزنوی

دوستان را بند گردان از وفا

ورنه باری از جفا دشمن من

چون نکردی یک زبانی لاله وار

ده زبانی نیز چون سوسن مکن

بد خوئی با هیچ کس هرگز مکن

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از سید حسن غزنوی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه