آمد لب تو باز بصد نازه در سخن
شیرین حکایتیست که گوید شکر سخن
حاجت بگفت نیست ترا چشم و غمزه هست
گر میکنی بمردم صاحب نظر سخن
دیوار گوش دارد و اغیار نیز چشم
ما چون کنیم با نوز بیرون در سخن
با گیسویت شبی که به پایان برم حدیث
خواهم گرفت با سر زلفت ز سر سخن
از ماجرای اشک منت هم شدی وقوف
گه گه اگر بگوش تو کردی گهر سخن
عاشق رخ تو دید و سخن بسته شد برو
چون شد تمام کشته نگوید دگر سخن
وصف رخت کمال چو آورد در میان
گفت از همه نکوتر و باریکتره سخن
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
در آن دهان نگنجد از این بیشتر سخن
زیرا که نیست بر لب تو راهبر سخن
عاشق بهیچ قانع یعنی به آن دهان
افتد بشک حکیم چو آئی تو رد سخن
طوطی خط مجاور شکرفشان لبت
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.